جدول جو
جدول جو

معنی خبر آوردن - جستجوی لغت در جدول جو

خبر آوردن
(بَ دَ دَ)
سخن چینی کردن. بردن خبر از مکانی به مکان دیگر به جهت نمامی، سعایت کردن. غمازی کردن، اطلاع از امری دادن. کسی را با نقل خبر از امری مطلع کردن:
زیرا که درختی که مر او را نشناسی
بارش خبر آرد که بود دست نهالش.
ناصرخسرو
بارت خبر آرد از آب حیوان
برگت خبر آرد ز روی حوا.
ناصرخسرو.
خبر بیاور از ایشان بمن چو داده بوی
ز حال من بحقیقت خبر مر ایشان را.
ناصرخسرو.
خبر آورد مبشر که ز بطنان عراق
وفد منصور همی آید و رفد مرفود.
سعدی.
، پیغام آوردن:
گر ز آمدنت خبر بیارند
من جان بدهم بمژدگانی.
سعدی (طیبات)
لغت نامه دهخدا
خبر آوردن
سخن چینی کردن
تصویری از خبر آوردن
تصویر خبر آوردن
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از زور آوردن
تصویر زور آوردن
زور دادن، فشار دادن، فشار وارد کردن بر کسی یا بر چیزی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بطر آوردن
تصویر بطر آوردن
در قمار، ورق بد آوردن که باعث باخت شود، بد آوردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بار آوردن
تصویر بار آوردن
میوه آوردن درخت، پرورش دادن فرزند، تربیت کردن، میوه دادن، ثمر دادن، برای مثال برانداز بیخی که خار آورد / درختی بپرور که بار آورد (سعدی۱ - ۹۷)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عذر آوردن
تصویر عذر آوردن
بهانه آوردن، معذور خواستن
فرهنگ فارسی عمید
(بَ بَ اَ نِ / نَ دَ)
خوب آمدن مهره در بازی نرد. کنایه ازهر موافق میل آمدن حادثه ای. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(مَ بَءْ)
میوه دار کردن. به ثمر آوردن. ثمردادن. نتیجه دادن. میوه آوردن. منتج شدن. در حالت نسبت بدرخت، ثمر آوردن. (آنندراج). بار آوردن درخت و شاخ و مانند آن. میوه آوردن. (آنندراج) :
اگر گل آرد بار آن رخان او نه شگفت
هرآینه چو همه می خورد گل آرد بار.
رودکی.
همه سر آرد بار، آن سنان نیزۀ او
هرآینه که همه خون خورد سر آرد بار.
دقیقی.
چنین گفت خسرو که گردان سپهر
گهی خشم بار آورد گاه مهر.
فردوسی.
چنین تا برآمد بر این روزگار
درخت بلا حنظل آورد بار.
فردوسی.
سرانجام گوهر ببار آورد
همان میوۀ تلخ بار آورد.
فردوسی.
تا درخت نار نارد عنبر و کافور بر
تا درخت گل نیارد سنبل و شمشاد بار.
فرخی.
نباشد مار را بچه بجز مار
نیارد شاخ بد جز تخم بد بار.
(ویس و رامین).
لیکن گزندگی سوزش فراق و الم هجران بار آورده است جهت امیرالمؤمنین دریغ و درد و اندوه و غم. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 210).
تا در نزنی سر بگلش بارنیارد
زیرا که چنین است ره و سیرت اشجار.
ناصرخسرو.
اگر از خارسخن گوید گل روید ازو
وگر از خاک سخن گوید در آرد بار.
ناصرخسرو.
نه غلیواژ ترا صید تذرو آرد و کبک
نه سپیدار ترا بار بهی آرد و سیب.
ناصرخسرو.
آن درخت سبز شد و خرمای تر بار آورد و جوی آب روان شد. (قصص الانبیاء ص 205).
هرکه او تخم کاهلی کارد
کاهلی کافریش بار آرد.
سنایی.
تا بوستان بتابش شاه ستارگان
بر شاخ آسمان گون آرد ستاره بار.
سوزنی.
آری این دولتی است سال آورد
چه عجب سال دولت آرد بار.
خاقانی.
خاک عشق از خون عقلی به که غم بار آورد
ما که ترک عقل گفتیم از همه غم فارغیم.
خاقانی.
شده از سرخ روئی تیز چون خار
خوشا خاری که آرد سرخ گل بار.
نظامی.
از آن دسته برآمد شوشۀ نار
درختی گشت و بار آورد بسیار.
نظامی.
بازجستند از حقیقت کار
داد شرحی که گریه آرد بار.
نظامی.
لاجرم حکمتش بود گفتار
خوردنش تندرستی آرد بار.
سعدی (گلستان).
برانداز بیخی که خار آورد
درختی بپرور که بار آورد.
سعدی (بوستان).
اگر بد کنی چشم نیکی مدار
که هرگز نیارد گز انگور بار.
سعدی (بوستان).
من آن شکل صنوبر راز باغ دیده برکندم
که هر گل کز غمش بشکفت محنت بار می آورد.
حافظ.
لغت نامه دهخدا
(مُ هََ دَ)
به ثمر رساندن. ببار رساندن. درختی را بارور ساختن:
نگهبان بود شاه گنج ورا
ببار آورد شاخ رنج ورا.
فردوسی.
سیاوش بدو گفت کای بختیار
درخت بزرگی تو آری ببار.
فردوسی.
تأثیر عدل او کند این ملک را چنان
کز خار ظلم میوۀ عدل آورد ببار.
سوزنی.
لغت نامه دهخدا
(مُ جَ لَ)
اصطلاحی است در قمار بمعنی بدنقشی و خرابی. (فرهنگ لغات عامیانۀ جمال زاده). بد آوردن
لغت نامه دهخدا
(بَخوَرْ / خُرْ دَ)
خوردن خار. چریدن خار. تغذیه از خار کردن. مکالبه که آن خار خوردن شتر است. (منتهی الارب) :
اشتر آمد این وجود خارخوار
مصطفی زادی بر این اشتر سوار.
مولوی.
حاجی تو نیستی شتر است از برای آنک
بیچاره خار میخورد و بار میبرد
سعدی (گلستان چ یوسفی ص 159).
، تحمل ناراحتی و سختی از چیزی کردن. غرامت چیزی بردن که از آن چیز غنیمت برده شده باشد یابرده شود:
درختی که پیوسته بارش خوری
تحمل کن آنگه که خارش خوری.
سعدی (بوستان).
برند از برای دلی بارها
خورند از برای گلی خارها.
سعدی (بوستان).
به گلبنی برسیدم مجال صبر ندیدم
گلی تمام نچیدم هزار خار بخوردم.
سعدی (طیبات).
بپرسیدند کز طفلان خوری خار
ز پیران کین کشی چون باشد اینکار.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(بَ نِ / نَ دَ)
کنایه از سخن نگفتن و سکوت کردنی باشد از غایت اعراض و بی دماغی:
مستی فزود اندر سرم
خامش کنم خشک آورم
خواهی تمامش بشنوی
امشب برو فردا بیا.
مولوی (از انجمن آرای ناصری).
خشک می آورد او را شهریار
او مکرر کرد رقعه چندبار.
مولوی (مثنوی).
، اصطلاحی است در تداول حمامیان بمعنی لنگ خشک آوردن برای مشتری. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(بَ دَ)
اصطلاحی است قاب بازان را و آن خر نشستن قاب است و کنایه از بد آوردن نیز می باشد
لغت نامه دهخدا
(شُ دَ)
بالا آوردن. بزرگ ساختن:
با تو به بیشی صبر در نتوان بست
زانکه به یک روزه غم شکم زبر آرد.
انوری (دیوان چ مدرس ج 2 ص 799)
لغت نامه دهخدا
(خَ لَ تَ)
درنگ کردن. شکیبائی ورزیدن. تأمل کردن. شتاب نکردن:
هر که صبر آورد گردون بررود
هر که حلوا خورد واپس تر رود.
مولوی
لغت نامه دهخدا
(بِ / بُ شُ دَ)
برآشفتن. عصبانی شدن. غضبناک شدن:
شیر خشم آورد و جست از جای خویش.
رودکی.
مار را هر چند بهتر پروری
چون یکی خشم آورد کیفر بری.
بوشکور بلخی.
چو خشم آورم شاه کاوس کیست
بمن دست یازیدن طوس چیست.
فردوسی.
پدر وار خشم آورد بر پسر.
سعدی (بوستان).
چو خشم آری آنگه شوند از تو سیر
که از بام پنجه گز افتی بزیر.
سعدی (بوستان).
- خشم آوردن بر، عصبانی شدن بر کسی. غضبناک شدن بر کسی. توضیح: ’خشم آوردن’ با کلمه ’بر’ متعدی میشود
لغت نامه دهخدا
(بِ غَ لَ اَ کَ دَ)
خمر نوشیدن. (یادداشت بخط مؤلف) : و اگر به خرابات رود از برای نماز کردن منسوب شود به خمر خوردن. (گلستان سعدی).
بعمر خویش ندیدم من این چنین علوی
که خمر میخورد و کعبتین می بازد.
سعدی (مجالس)
لغت نامه دهخدا
گذشتن عبور کردن: یا فلک آنجا گذر آورده بود سبزه به بیجاده گرو کرده بود. (نظامی)
فرهنگ لغت هوشیار
جنگیدن نبردکردن، داخل (مسابقه بازی جنگ) شدن حریف گشتن: نهادیم برجای شطرنج نرد کنون تاببازی که ظردنبرد. (شا. لغ)
فرهنگ لغت هوشیار
بدست آوردن حاصل کردن: تو تا حالا نفهمیدی از کجا این دم و دستگاه و دارایی را گیر آورده ک، اسیر کردن مقید ساختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فخر آوردن
تصویر فخر آوردن
تفاخر کردن فخر فروختن
فرهنگ لغت هوشیار
یا غبار آوردن چشم. خیرگی به هم رسانیدن چشم، پیدا شدن سفیدی در چشم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خط بر آوردن
تصویر خط بر آوردن
تزده بر آوردن (تزده سند) گواهی بر آوردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خشک آوردن
تصویر خشک آوردن
سکوت کردن بسبب اعراض و بیحوصلگی سخن نگفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زور آوردن
تصویر زور آوردن
زور دادن فشار آوردن، تعدی کردن ستم کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بار آوردن
تصویر بار آوردن
میوه دار کردن، بثمر آوردن، نتیجه دادن، ثمر آوردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بطر آوردن
تصویر بطر آوردن
بد آوردن در قمار برآوردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ابا آوردن
تصویر ابا آوردن
ابا کردن امتناع ورزیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صبر آوردن
تصویر صبر آوردن
درنگ کردن، شکیبائی ورزیدن
فرهنگ لغت هوشیار
پوزیدن بهانه تراشیدن بهانستن بهانه آوردن تعلل کردن معذرت خواستن، بهانه آوردن تعلل کردن معذرت خواستن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بار آوردن
تصویر بار آوردن
((وَ دَ))
تولید کردن، ایجاد کردن، تربیت کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بسر آوردن
تصویر بسر آوردن
((~. وَ دَ))
تحمل کردن، سازگار شدن، ساختن، به پایان رساندن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از زور آوردن
تصویر زور آوردن
((وَیا وُ دَ))
فشار دادن، ستم کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گیر آوردن
تصویر گیر آوردن
((وَ دَ))
به دست آوردن، اسیر کردن، مقید ساختن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از صبر آوردن
تصویر صبر آوردن
((~. وَ یا وُ دَ))
عطسه کردن
فرهنگ فارسی معین